چرا با ما چنين كردي ورفتي
دل مارا غمين كردي ورفتي
هزاران آسمانم آرزو بود
اسير اين زمين كردي ورفتي
كبوتر گشتم و بر گرد بامت
بدون دانه افتادم به دامت
مرا آزاد نكردي زين قفس تو
نه نوشاندي يكي جرعه زجامت
دواي درد هر بيگانه بودي
رقيبان راچراغ خانه بودي
براي من فقط دام وفقط دام
براي نارفيقان دانه بودي
محبت كردم ومهري نديدم
زباغ تو بجز خارش نچيدم
نكردي رحم بررخسار زردم
نه شرمت آمد از موي سفيدم
خدا را مي پرستي يا صنم را
عرب،آيين داري يا عجم را
به هر دين و به هر آيين كه هستي
دگر نشكن دل وعهدوقسم را
1391
نظرات شما عزیزان:
hamed
ساعت10:45---16 آذر 1391
سلام ممد جان باز منو وحید نشستیم داریم از خاطرات میگیم و دلنوشته هاتونو میخونیم.کاش بازم دور هم جم شیم و همو بکنیم شادhttp://www.loxblog.ir/images/smilies/smile%20(14).gif
kimia
ساعت18:34---19 آبان 1391
بيچاره عروسك دلش ميخواست زا رازر گريه كند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اما افسوس كه خنده را بر لبانش دوخته بودند........
سر بزنيند
وحید آرمان طاهری
ساعت18:30---15 آبان 1391
سلام آقای عباس زاده عزیز مشتاق دیدار
دلم میخاد یکبار دیگه باهم بریم باغ یادتونه چقد خوش گذشت یا برگردم به دوران دبیرستان منم شدم ارشد روانشناسی ضمنا پاسخ:سلام وحيد خوبي چه عجب ياد ما كردي منم دلم براي تو و آن روزها تنگ شده البته از حامد حالتو مي پرسم وقت كردي يك روز بيا ببينمت به حجت بي معرفت هم سلام برسان
|